شب حوالی ساعت خواب پلک ها که سنگین شد، هنوز هم حمید گرم تعریف بود و خواهر برادر ها محو دهان حمید.
مادرم بلند شد و کنار بخاری هیزمی، بهترین جای خانه را برای حمید نشان کرد و تشک ولحاف پهن کرد که حمید آسوده و راحت بخوابد و خستگی اش در برود.هم خستگی راه و هم خستگی جبهه و رزم…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.