از این همه بی خیالی اش دیگر به حد انفجار رسیدم، کمی صدایم را بالا بردم و گفتم: آدمی؟ عاطفه داری؟ مرد حسابی بچت با این وضع مرده و تو ناراحتی که برگشته؟
رویم را از علی جان برگرداندم و به او پشت کردم تا دور شوم که سنگینی دستش روی شانه ام مرا متوقف کرد، صدایش به زحمت شنیده می شد که گفت: یه لحظه صبر کن.
چشمم به تن حجت بود که او را توی آب می شستند، دلم را سیاه کرده بود این بی رحمی علی راست. برگشتم و نگاهش کردم. توی چشم هایم نگاه کرد و گفت: این قدر از این جوون های رعنا و دومتری وخوش تیپ وباغیرت سرشون رو گذاشتن روی همین دستم وجون دادن که مصیبت بچه من پیش اون ها به چشم نمی آد. انتظار این حرف را نداشتم آن قدر با بغض ولحن آرام این جمله ها را گفت انگار آبی ریخته بود روی آتش درونم. من کجا سیر می کردم و علی جان کجا؟
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.